- ۹۵/۰۲/۰۶
- ۰ نظر
حاشیه ای بر "باران برای تو می بارد..."
صفحات را می گشتم همینطور ، گاه گاهی اشعاری می دیدم بر صفحه دوستان که جالب بودند . برای همچون منی که از کودکی کتاب از دستم جدا نشده بود و خیلی سخت به کتاب یا مطلبی "خوب" است می گفتم ، موضع گیری اظهار نظر کاری بس دشوار بود.
انگار هر آنچه از نقد و ادبیات می دانستم(ولو اندک و حقیر ) در مقابل این اشعار وامانده بودند از اظهار نظر ، اشعاری که جدای از مفاهیم عمیق و حرفهایی تامل برانگیز ، چنان صادقانه نگاشته شدند که هر خواننده ای را در خود فرو می برد ، آشنایی من با این اشعار از فیس بوک آغاز شد.
هرقدر بیشتر جستجو می کردم ، خودم را در اسارت این اشعار می دیدم ، دل کندن از این حرفها ( با همه تلخی که بعضا در خود دارند ) برایم ناممکن شده بود .
کار هر روزم سر زدن به صفحه ای بود که گویا خودش اداره می کرد ، اشعاری که در این فاصله می خواندم ،آنقدر صادقانه نوشته شده بودند که خواننده را عملا خلع سلاح می کرد. کم کم شعرها را گرفتم و حالا این ارتباط به حدی شده بود که اوقات تنهایی و دلتنگی های رایج این دوران زندگی ام را به کلی پر می کرد .
هرقدر بیشتر می خواندم ، تمایلم بیشتر میشد ، از طرفی دوست داشتم زودتر بخوانم و ببینم آخرش این ارتباط کلمات چگونه جمع می شوند و از طرفی لذت دقیق شدن بر تمثیل ها و استعاره ها و باز هم صداقت اشعار وادارم می کرد ، دوباره بخوانم .
دوست داشتم آنچه خواندم را فراموش کنم و دوباره بخوانم و باز هم به لذت از نو خواندن شعری دیگر دست بیابم . شاید آنچه بیش از پیش مرا با این اشعار اجین می کرد ، قرار گرفتن سه عنصر پافشاری بر عشق ، حماسه و باز هم صداقت بود .
حماسه ای که دیگر نه در ادبیات معاصر ما دیده میشد و نه در عشق های امروزی !
حماسه ای که برخلاف تمام داستان های اساطیری که در آن عاشق به دنبال کنار زدن رقبا و دست یابی به معشوق بود ، در اینجا در درون عاشق شکل می گرفت ، جنگ و نوعی گاوگیجه درونی که در عین بیان حالات لطیف ، استیصال عاشق را از دست یابی به مقصود رقم می زد . درگیری که درون فرد و با خودش شکل میگیرد (برخلاف تفکر رایج) به مراتب سخت تر از جنگ های بیرونی است .
در تمام منظومه ها و داستان های عاشقانه که عوامل بیرونی مانع بودند ، شاید نرسیدن و عدم وصال بهترین پایان بود ، عادی نشدن رابطه ها و همانطور عشق ماندن ، چرا که به نظر می رسید وصال یعنی خراب شدن همه علایق!
اما در این درگیری های درونی که حتی پس از سالها جدایی نگاشته می شدند و احساسات همان حس های ناب روز اول بودند و هیچ درگیری به کندن کوه یا سربه بیابان گذاشتن کسی ختم نمی شد . شاعر در اینجا و بین مردم زندگی می کند و نه تنها سعی در فراموش کردن و از دل بردن گذشته نمی کند ، بلکه همه تلاشش معطوف به زنده و تازه نگه داشتن این احساسات است ، چرا که همانطور که در مقدمه کتاب آمده ، گذشتن از این حس ها و گذشتن زمان ، باعث نمی شد دیگر آن حس ها را دوست نداشته باشد!
برای همچون منی ، نوشتن از یغما فقط و فقط بی حرمت کردن اوست ، اما در شرایطی که در آن هستیم وظیفه خود دانستم تا هست قدرش را بدانم ولو در حد همین چند خط و با ادبیات قاصر!
همیشه حماسه شعرهایش برای من الهام بخش بود و هست ، زمانی که همه پس از فراق ، همه آنچه بوده را به فراموشی می سپرند و همه تلاششان را در تخریب دیگری بکار می گیرند ، خواندن احساساتی که هنوز هم مصرانه پای بر علاقه اش دارد و زبان جز به تمجید نمیگشاید ، تلنگری بر ماست !
کتابش را گرفتم ، 254 صفحه را در فاصله یک ساعته خیابان انقلاب تا خانمان (که در ترافیک عصرگاهی بیش از 2 ساعت شد) خواندم و باز و باز و باز ایمان آوردم ، پشت این حرفها ،روحی ایستاده بس لطیف !
بگذریم از سطرهایی که زیر قلم شکسته ممیزی بی توجه که مضمون خط خطی شدند و برای همیشه در فایل شعرهای کامپیوترش ماندند !
یغما گلرویی ، شاعری که حقا و انصافا در حد اندازه خودش نمایان نشد ، حال آنکه بسیاری از او کمتر ها به چیزی فراتر از حق نداشته شان در دنیای ادبیات رسیدند .
شاید روزی که نباشد ( همچون همه بزرگانی که در تاریخ ماندند ) قدرش دانسته شود.