خوددرگیریهای یک آدم معمولی

از هر دری سخنی !

حاشیه ای بر "باران برای تو می بارد..."

صفحات را می گشتم همینطور ، گاه گاهی اشعاری می دیدم بر صفحه دوستان که جالب بودند . برای همچون منی که از کودکی کتاب از دستم جدا نشده بود و خیلی سخت به کتاب یا مطلبی "خوب" است می گفتم ، موضع گیری اظهار نظر کاری بس دشوار بود.

انگار هر آنچه از نقد و ادبیات می دانستم(ولو اندک و حقیر ) در مقابل این اشعار وامانده بودند از اظهار نظر ، اشعاری که جدای از مفاهیم عمیق و حرفهایی تامل برانگیز ، چنان صادقانه نگاشته شدند که هر خواننده ای را در خود فرو می برد ، آشنایی من با این اشعار از فیس بوک آغاز شد.

هرقدر بیشتر جستجو می کردم ، خودم را در اسارت این اشعار می دیدم ، دل کندن از این حرفها ( با همه تلخی که بعضا در خود دارند ) برایم ناممکن شده بود .

کار هر روزم سر زدن به صفحه ای بود که گویا خودش اداره می کرد ، اشعاری که در این فاصله می خواندم ،آنقدر صادقانه نوشته شده بودند که خواننده را عملا خلع سلاح می کرد. کم کم شعرها را گرفتم و حالا این ارتباط به حدی شده بود که اوقات تنهایی و دلتنگی های رایج این دوران زندگی ام را به کلی پر می کرد .

هرقدر بیشتر می خواندم ، تمایلم بیشتر میشد ، از طرفی دوست داشتم زودتر بخوانم و ببینم آخرش این ارتباط کلمات چگونه جمع می شوند و از طرفی لذت دقیق شدن بر تمثیل ها و استعاره ها و باز هم صداقت اشعار وادارم می کرد ، دوباره بخوانم .

دوست داشتم آنچه خواندم را فراموش کنم و دوباره بخوانم و باز هم به لذت از نو خواندن شعری دیگر دست بیابم . شاید آنچه بیش از پیش مرا با این اشعار اجین می کرد ، قرار گرفتن سه عنصر پافشاری بر عشق ، حماسه و باز هم صداقت بود .

حماسه ای که دیگر نه در ادبیات معاصر ما دیده میشد و نه در عشق های امروزی !

حماسه ای که برخلاف تمام داستان های اساطیری که در آن عاشق به دنبال کنار زدن رقبا و دست یابی به معشوق بود ، در اینجا در درون عاشق شکل می گرفت ، جنگ و نوعی گاوگیجه درونی که در عین بیان حالات لطیف ، استیصال عاشق را از دست یابی به مقصود رقم می زد . درگیری که درون فرد و با خودش شکل میگیرد (برخلاف تفکر رایج) به مراتب سخت تر از جنگ های بیرونی است .

در تمام منظومه ها و داستان های عاشقانه که عوامل بیرونی مانع بودند ، شاید نرسیدن و عدم وصال بهترین پایان بود ، عادی نشدن رابطه ها و همانطور عشق ماندن ،  چرا که به نظر می رسید وصال یعنی خراب شدن همه علایق!

اما در این درگیری های درونی که حتی پس از سالها جدایی نگاشته می شدند و احساسات همان حس های ناب روز اول بودند و هیچ درگیری به کندن کوه یا سربه بیابان گذاشتن کسی ختم نمی شد . شاعر در اینجا و بین مردم زندگی می کند و نه تنها سعی در فراموش کردن و از دل بردن گذشته نمی کند ، بلکه همه تلاشش معطوف به زنده و تازه نگه داشتن این احساسات است ، چرا که همانطور که در مقدمه  کتاب آمده ، گذشتن از این حس ها و گذشتن زمان ، باعث نمی شد دیگر آن حس ها را دوست نداشته باشد!

برای همچون منی ، نوشتن از یغما فقط و فقط بی حرمت کردن اوست ، اما در شرایطی که در آن هستیم وظیفه خود دانستم تا هست قدرش را بدانم ولو در حد همین چند خط و با ادبیات قاصر!

همیشه حماسه شعرهایش برای من الهام بخش بود و هست ، زمانی که همه پس از فراق ، همه آنچه بوده را به فراموشی می سپرند و همه تلاششان را در تخریب دیگری بکار می گیرند ، خواندن احساساتی که هنوز هم مصرانه پای بر علاقه اش دارد و زبان جز به تمجید نمیگشاید ، تلنگری بر ماست !

کتابش را گرفتم ، 254 صفحه را در فاصله یک ساعته خیابان انقلاب تا خانمان  (که در ترافیک عصرگاهی بیش از 2 ساعت شد) خواندم و باز و باز و باز ایمان آوردم ، پشت این حرفها ،روحی ایستاده بس لطیف !

بگذریم از سطرهایی که زیر قلم شکسته ممیزی بی توجه که مضمون خط خطی شدند و برای همیشه در فایل شعرهای کامپیوترش ماندند !

یغما گلرویی ، شاعری که حقا و انصافا در حد اندازه خودش نمایان نشد ، حال آنکه بسیاری از او کمتر ها به چیزی فراتر از حق نداشته شان در دنیای ادبیات رسیدند .

شاید روزی که نباشد ( همچون همه بزرگانی که در تاریخ ماندند ) قدرش دانسته شود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی