خوددرگیریهای یک آدم معمولی

از هر دری سخنی !

قبلتر ها که در کار آموزشی بودم ، معلمی میکردم در مدارس ، گاه گاهی پیش میآمد که بخاطر رفتار یک دانش آموز ، از اولیاءش دعوت کنند تا به مدرسه بیایند و صحبت کنیم .

موضوع گاهی ضعف درسی بود یا گاهی ضعف اخلاقی . تا آنجا که من به خاطر دارم در دعوت هایی که بخاطر مسائل انضباطی انجام میشد ، دانش آموز پیش و پس از دعوت اولیا هیج تغییری نمیکرد ، در موارد بسیار نادر و کمیاب دانش آموز سعی میکرد خودش را کنترل کند و تا حدامکان از نظر ناظم و معلم پنهان بماند .

بخاطر علاقه شدیدی که به تحلیل رفتارهای آدمها داشتم به سمت مطالعه کتاب های تربیتی رفتم و در این بین کتابهای استاد صفایی حائری شاکله جذابی برایم داشتند .

حاشیه ای بر "باران برای تو می بارد..."

صفحات را می گشتم همینطور ، گاه گاهی اشعاری می دیدم بر صفحه دوستان که جالب بودند . برای همچون منی که از کودکی کتاب از دستم جدا نشده بود و خیلی سخت به کتاب یا مطلبی "خوب" است می گفتم ، موضع گیری اظهار نظر کاری بس دشوار بود.

انگار هر آنچه از نقد و ادبیات می دانستم(ولو اندک و حقیر ) در مقابل این اشعار وامانده بودند از اظهار نظر ، اشعاری که جدای از مفاهیم عمیق و حرفهایی تامل برانگیز ، چنان صادقانه نگاشته شدند که هر خواننده ای را در خود فرو می برد ، آشنایی من با این اشعار از فیس بوک آغاز شد.